نوع مقاله : مقاله پژوهشی
نویسندگان
1 داشگاه مازندران 0دانشکده حقوق و علوم سیاسی
2 دانشگاه مازندران-دانشکده حقوق و علوم سیاسی
چکیده
کلیدواژهها
موضوعات
عنوان مقاله [English]
نویسندگان [English]
this paper in the context of theoretical literature of institutionalism and through studying process seejs to analys turkey,s political development and conditions facing it with regard nature of state.since modern era republic of turkey has experience uneven political development process in this country is worthy of attention .main topic of the paper is turkey,s future political development with regard to it,s institutional nature of state.this analytical descriptic research based on documentary and library studies ,seeks to answer this main question that deu to transformation of two past decades,wath type of effect state,s institutional nature has on turkey,sfuture political development from the point of institutional position and based on the assumption that yurkey,s political development in two recent decades has been the direct result of the state,s policies and plans.
hypothesis of thr article is this written with regard to historical experiences transformations and characteristics of institution nature of state in turkey , process of political development in coparision with policies taken by state and official norms of kamalisty society prior to 1980,s will come across few challeng.
کلیدواژهها [English]
به گواهی تجربههای تاریخی دولت به عنوان بزرگترین و مهمترین نهاد سیاسی، نقش تعیینکنندهای در سیاستگذاری و پیشبرد توسعه سیاسی دارد. فرایند توسعه در کشورهایی مانند کره جنوبی، ژاپن، هند و اخیراً چین از چنین نقشی حکایت میکند. ترکیه نیز از این قاعده مستثنی نیست و امروزه پس از گذشت سالها آزمون و تجربه، تردیدی باقی نمانده است که در ترکیه نیز، دستیابی به توسعه سیاسی مستلزم حضور و همراهی فعال نهاد دولت و سیاست است (قادری، 1392 :3).
توسعه سیاسی در ترکیه در صد سال اخیر با فراز و فرودها و چالشهای گوناگون وابسته به ماهیت نهاد دولت و سیاستهای آن بوده است. زیرا ترکیه دارای یک سنت دولت قوی است که بر پایه آن، نهادهای دولتی نقش غالب و مسلطی دارند. در مقابل نهادهای غیردولتی مانند سازمانهای جامعه مدنی، نیروهای اجتماعی و برخی فعالان اقتصادی هستند که ریشه در ساختارهای دولتی ندارند و عموما ضعیف و بازیگرانی منفعل بودهاند. ضعف جامعه مدنی در ترکیه و بیاعتمادی نخبگان دولت به فعالان غیردولتی به دوران عثمانی برمیگردد. این سنت تاریخی یکی از عوامل اصلی برای اولویت دادن دولت بر جامعه مدنی در ترکیه مدرن است. بعد از فروپاشی امپراطوری عثمانی، جمهوری ترکیه یک دولت قوی بوروکراتیک را از امپراطوری عثمانی به ارث برد و برتری ایدئولوژی و اندیشه مسلط نهاد دولت بر سازماهای مدنی و غلبه ویژگیهای استبدادی دولت «کمالیستی» در زندگی سیاسی از میراث امپراطوری عثمانی بوده است. اقتدارگرایی دولتی میراث آتاتورک با ایدئولوژی رسمی دولتی به نام «کمالیسم» در بعد سیاسی منجر به سبک مدیریت استبدادی و ایجاد محدودیت برای نهادهای مدنی جامعه شد. نهادهای دولتی با دفاع از وضع موجود و کودتاهای مکرر توسط نظامیان موجب شکاف و فاصله دولت از جامعه مدنی و اختلال در روند توسعه سیاسی از طرف نهاد دولت در این برهه از تاریخ شد. اما از دهه1980 با ظهور دوران «اوزالیسم»[1] و قدرتیابی حزب عدالت و توسعه با توجه به تحولات سیاسی، اقتصادی و اجتماعی جامعه ترکیه، رویکرد دولت نسبت به توسعه سیاسی تغییر کرده و مناسبات دولت و جامعه مدنی با تحولاتی مواجه شده است.
با حکومت «تورگوت اوزال» و با شروع دوران موسوم به «اوزالیسم»، دولت ترکیه برداشتن گامهایی به سوی آزادی اقتصادی سیاسی را آغاز کرد. به گونهای که مهمترین تحولاتی که از دهه هشتاد به بعد و بر اثر سیاستهای اقتصادی دولت تورگوت اوزال در ترکیه رقم خورد، ظهور بورژوازی[2] و بخش خصوصی قدرتمند بود 2004:96) .(0niS, چنین تحولاتی که در عرصه اقتصاد توسط نهاد دولت روی داد، ناشی ازتحول در نگرش و معادلات قدرت بود به شکلی که معادلات پیشین قدرت را تا حد زیادی بر هم زد و رابطه دولت و جامعه را دگرگون کرد و محدودیتهای برای نظام سیاسی حاکم کمالیستی رقم زد (مطلبی، 153:1392). از دوره اوزال به بعد نقش ارتش در روند تحولات سیاسی نسبت به قبل کمرنگتر شد و به دنبال آن، مطالبات مشارکتطلبانه گروههای اجتماعی مختلف جدیتر میگردد (چاغلار، ۱۳۹0 :37). این روند خود نشاندهنده قدرتمندترشدن جامعه مدنی و تقویت پلورالیسم در اجتماع است. با شروع دوران حزب عدالت و توسعه، سیاست اردوغان پس از به قدرت رسیدن در سال 2002 در ابتدا در عرصه مسائل داخلی بر اساس میانهروی و اعتدال به منظور کاستن از فشارهای ارتش و نهادهای لائیک بود. حزب عدالت و توسعه با ایجاد تغییر و تحولاتی در سیاست داخلی و خارجی این کشور موفق شد تا با وجود موانع و چالشهای موجود از طرف ایدئولوژی نظام حاکم، تا حد زیادی بر شکافهای ریشهدار اجتماعی، قومی، مذهبی و سیاسی ترکیه فائق آید و تعاملات نهاد دولت و جامعه را دگرگون سازد. اما از اواخر دهه 2010 میلادی هنگامی که حزب عدالت و توسعه توانست پایههای اقتدار خود را مستحکم کند و کانونهای قدرت این کشور را در اختیار بگیرد، «دوره اقتدارگرایی» این حزب آغاز شد. پیامدهای اقتدارگرایی اردوغان و حزب عدالت و توسعه و شکلگیری کودتای 2016 در سیاست داخلی حاکم بر ترکیه، اختلافهای سیاسی در این کشور را گسترش داد و موجب به بن بست رسیدن گشایشهای دمکراتیک و اوجگیری دوباره مشکلات دولت با کردها و علویهای ترکیه و تعمیق دوباره شکافهای قومی و مذهبی شد (خلج منفرد، 78:1395). اما با وجود اقدامات چالش برانگیز اردوغان، استمرار و تحکیم موقعیت حزب عدالت و توسعه و موفقیتهای دولت اردوغان در عرصههای اقتصادی و سیاسی موجب تضعیف پایگاه نهادهای حامی قدرت کمالیستها و محافل افراطی نظام لائیک شد و بر تعامل دولت و جامعه مدنی اثر گذاشت.
حال با توجه به این ملاحظات، پرسش اصلی مقاله این است که با توجه به تحولات دو دهه گذشته، نهاد دولت چه تاثیری بر فرایند توسعه سیاسی ترکیه در آینده خواهد داشت؟ با توجه به ماهیت نظری موضوع، روش مطالعه کتابخانهای انتخاب شده است. برای پاسخگویی به سؤال تحقیق ابتدا بحث مفهوم شناختی و مبانی نظری پژوهش بیان میشود و سپس نقش دولت در روند توسعه سیاسی در ترکیه در سه مرحله تاریخی و در ادامه چشم انداز توسعه سیاسی در ترکیه ارایه میشود.
الف- پیشینه پژوهش
درباره موضوع پژوهش منابع قابل توجهی نوشته شده است که به گزیدهای از مهمترین آنها اشاره می شود.
اوزبدون[3] (2000)، در پژوهشی با عنوان «سیاست در ترکیه معاصر و چالش های تحکیم دموکراسی در این کشور» سه عامل اساسی عدم توسعه سیاسی در ترکیه را دخالت نظامیان در سیاست، ریشه نداشتن احزاب در جامعه و تحمیلی بودن قانون اساسی میداند. از دیدگاه نویسنده دولت ترکیه به عنوان وارث دولت عثمانی، به صورت سنتی قویتر از جامعه است و همین مسئله رشد جامعه مدنی در ترکیه را با مشکلاتی مواجه کردهاست. در این اثر ویژگیهای ساختاری جامعه و زیرساختهای اجتماعی کمتر مورد توجه واقع میشود و نهادینه نشدن توسعه سیاسی را معلول عملکرد نخبگان و نیز نهادهای تحت اختیار آن نظیر دولت، ارتش و احزاب می داند.
هاکان یاوز[4] (2009) در پژوهش «سکولاریسم و دموکراسی اسلامی در ترکیه»، چگونگی به قدرت رسیدن «حزب اسلامگرای عدالت و توسعه در سال 2002 در ترکیه را بررسی و به تحلیل تاثیرات سیاسی- اجتماعی دولت حزب عدالت و توسعه بر سیاستهای داخلی ترکیه و تداوم توسعه سیاسی پرداخته است. وی معتقد است گروههای اسلامی و کارگزاران حزب عدالت و توسعه با تسلط بر سازمانها و انجمنهای جامعه مدنی، وضع موجود مبتنی بر شالودههای کمالیسم را با چالشی چشمگیر و چندوجهی مواجه ساختهاند. نویسنده در عین اعتقاد به چالش پایانناپذیر سکولاریسم و نیروهای اسلامگرا ، معتقد است نگرش تلفیقی حزب عدالت و توسعه به دو جریان عمده بدیع است.
مطلبی (1392) در مقالهای با عنوان «روند تثبیت و تحکیم دموکراسی در نظام سیاسی ترکیه» به تحلیل سازوکار دموکراسی و توسعه سیاسی و امکانات پیش روی آن پرداختهاست. نویسنده در پاسخ به پرسش اصلی مبنی بر این که با توجه به پیروزی حزب اسلامگرای «عدالت و توسعه»، تحولهای سیاسی این کشور به کدام سمت در حرکت است؟ توسعه سیاسی در ترکیه را حرکت به سوی مرحله تحکیم و تثبیت میداند که تحول های ساختاری کلان و موازنه قدرت نوین عرصه سیاسی ترکیه زمینهساز آن است.
توپراق[5] (2005)، در پژوهشی با عنوان «اسلام و سکولاریسم ساختمان ترکیه مدرن»، به ریشههای سکولاریسم در قرن نوزدهم دوران امپراطوری عثمانی اشاره میکند. . نویسنده معتقد است ترکیه در بین کشورهای اسلامی موقعیت ممتازی دارد چرا که تنها دموکراسی سکولار در میان اکثریت کشورهای مسلمان است. به نظر وی سیاستهای دموکراسی در ترکیه در سالهای اخیر منجر به تغییر هویت و تعدیل اسلام سیاسی شده و زمینه مشارکت فعالانه احزاب اسلامگرا را فراهم آوردهاست. و با اینکه تلاشهای دولت ترکیه در عملکرد اقتصادی و توسعه سیاسی تا حدودی موفقیتآمیز بوده اما برای رسیدن به وضعیت مطلوب در عرصه توسعه سیاسی و دموکراسی فاصله زیادی است. چنانکه از عناوین و عصاره محتوای منابع پیداست، همگی بر چالشهای استقرار و تحکیم دموکراسی در ترکیه متمرکز است و نقش نهاد دولت در فرایند توسعه و نسبت آن با سایر نیروهای اجتماعی مطالعه نشدهاست. به علاوه آثار مزبور به تحولات توسعهای گذشته معطوف بودند و چشمانداز آینده مورد مداقه پدیدآورندگان آنها نبوده است؛ همین زاویه نگرش بداعت نوشته حاضر به شمار میرود.
ب- مفهوم شناسی توسعه سیاسی
برای فهم اینکه چگونه نهاد دولت بر توسعه سیاسی تاثیر میگذارد، توجه به مفهومشناسی توسعه سیاسی اهمیت دارد. توسعه سیاسی، از دیدگاه های مختلف تعریف شدهاست. گروهی با نگرش کمی و برخی دیگر با نگاهی کیفی و ساختاری به آن پرداختهاند، برخی نیز با رویکردی خاص سعی در برشمردن شاخصها و پارامترهایی مشخص برای آن کرده اند. توسعه سیاسی چه به معنای فلسفی و چه جامعهشناسانه به چگونگی برداشت از مقوله «حوزه عمومی» بستگی دارد؛ حوزهای که افراد، فارغ از تفاوتهای خود به طور برابر و آزاد درباره مسائل مهم سیاسی به گفتگو بپردازند و نظر آنان به رأس هرم قدرت سیاسی منتقل شود (سرمدی، 261:1388).
سیاست دولتها ارتباط تنگاتنگی با توسعه سیاسی دارد، یکی از حوزههای پیوند بین دولت و توسعه سیاسی، توجه به رشد و تقویت جامعه مدنی و نیروهای اجتماعی است. توجه به ماهیت دولت و نقش آن در توسعه سیاسی زمانی آشکار می شود که سیاستهای دولت متوجه تمهید فرصتهایی برای رشد و بالندگی جامعه مدنی باشد. از مهمترین شاخصههای توسعه سیاسی، رشد و توسعه نیروهای جامعه مدنی است. امروزه اصطلاح جامعه مدنی در علوم اجتماعی معمولا در مقابل دولت به حوزهایی از روابط اجتماعی اطلاق میشود که فارغ از دخالت قدرت سیاسی است و مجموعهای از نهادها ،موسسات، انجمنها، تشکلهای خصوصی و غیرخصوصی را در بر میگیرد. در این مفهوم توسعه سیاسی به معنای کارآمدی و نهادینه شدن حوزه جامعه مدنی است. از این رو میزان تحکیم یا تضعیف توسعه سیاسی بستگی به نوع رابطه دولت با جامعه مدنی دارد. در واقع سازوکار موجود در این تعامل، تعیینکننده چرایی تفاوت در چند و چون سمت و سوی توسعه سیاسی است. لذا با این فرایند به شکلبندی جدیدی از روابط دولت، نیروهای اجتماعی و جامعه مدنی نایل شده و به رهیافت جدیدی از توسعه سیاسی دست می یابیم. توسعه سیاسی فرایند پویا و مستمر تعامل دولت و جامعه مدنی است. در این مقاله توسعه سیاسی فرایندی تعریف میشود که تقویت ارتباط دولت با نیروهای اجتماعی و جامعه مدنی از پیش شرطهای اساسی آن محسوب میشود. محور استدلال ما این است که در هر فرایند توسعه سیاسی موفقیت آمیز، رابطه تاریخی دولت و جامعه مدنی یک متغیر تبیننکننده اصلی است.
پ- مبانی نظری پژوهش
1- نهادگرایی تاریخی: تحلیل در بستر زمان
نهادگرایی از رهیافتهای اصلی و مهم علوم سیاسی است. در این رهیافت بر اهمیت نهادها در شکلگیری رفتارها و سیاستها تاکید میشود. در این رهیافت مطالعه نهادها بر مطالعه کنشهای فردی اولویت دارد (پیرسون، ۱۴۷:۱۳۹۱). نورث[6] از پیشگامان نهادگرایی در تعریفی جامع از آن می گوید :«نهادها قراردادهای ابداع شده انسان هستند که کنش متقابل انسانی را ساختارمند می کنند». آنها از قوانین رسمی (قواعد، قوانین، قانون اساسی)، قوانین غیررسمی (ارزش های رفتاری، عرف، قوانین برخورد تحمیل شده رفتار) و خصوصیات اجرایی تشکیل شدهاند (North, 1994: 360). بهاین ترتیب نهادها فرایندی هستند که به صورت رسمی و غیررسمی رفتار کارگزاران را شکل میدهند و بر اندیشه و برنامه آنها تاثیر میگذارند (آب نیکی، ۱۳۸۶: 1). رهیافت نهادگرا سه ویژگی را برای نهادها در نظر میگیرند که عبارتند از: 1. ویژگی ساختاری جامعه یا سیاست 2. وجود میزانی از ثبات در طول زمان 3. اینکه یک نهاد باید بر رفتار افراد اثر بگذارد ( پیترز، 34:1386).
نهادگرایان سنتی یا قدیم بر قواعد، رویهها و عملکرد سازمانهای رسمی حکومت تمرکز می نمایند (حاجیوسفی، 85:1378). نو نهادگرایان به دنبال بازگرداندن دولت به نظریه اجتماعی بودند. به دولت به عنوان یک عامل مستقل در تحول اجتماعی علاقمند بودند. این ادبیات جدید در سال های دهه 1980 ظهور کرد و بر آن بود که سایر رهیافتهای موجود به نظریه دولت نظیر «نظریه لیبرال» و چهارچوبهای ساختاری-کارکردی و مارکسیستی و پارادایمهایی چون نوسازی، وابستگی و نئولیبرالها برای مطالعه دولت ناکافی هستند و به دولت و سیاستهای آن بیتوجه هستند. به نظر نو نهادگرایان، رهیافتها و چهارچوبهای فوق سیاست و عمل مستقل دولت را به متغیرهای اجتماعی کاهش میدادند و دولت را تابع عوامل اجتماعی میدانستند. به این ترتیب نونهادگرایان یا نو دولتگرایان خواستار دوری از چهارچوب جامعهمحورانه نظریه دولت و حرکت به سوی یک دیدگاه دولتگرا و تاکید بر نقش مهم دولت در جامعه هستند (احمدی،130:1380). نهادگرایان جدید بر جایگاه مستقل برای نهادهای سیاسی تاکید میکنند و این نوع نهادگرایی با «مارش»[7] و «اولسن»[8] شناخته شدهاست.
یکی از رویکردهای مهم و مسلط نهادگرایی جدید، نهادگرایی تاریخی به منزله اولین نسخه از نهادگرایی نوین است که در علوم سیاسی پدیدار شد. شاید بتوان غنیترین الگوی تحلیلی نهادگرایانه درحوزه علوم سیاسی دانست. رویکرد نهادگرایی تاریخی با تأکید بر پیکربندی نهادی جامعه و نحوه توزیع قدرت در این پیکربندی زمینه نظری و روش مناسبی را به این منظور فراهم می کند. میتوان گفت مهمترین ویژگیهای این رویکرد پرداختن به رخدادهای خاص واقعی، جدی گرفتن تاریخ و ردپای فرایندهای تاریخی، توجه به زمینه پیکربندی نهادی و مورد توجه قراردادن قدرت و تضاد منافع در تحولات نهادی است (آزاد ارمکی، 33:1393). در نهاد گرایی تاریخی، نهادها تنها مقولاتی حاصل طراحی هوشمندانه جمعی نیستند، بلکه نهادها مقولاتی تکوین یافته در فرایند تاریخی هستند؛ که به عنوان میراثی برای آینده باقی میمانند و اهداف کنشگران و نیز مسیر تحقق اهداف را در مقاطع بعدی تحت تاثیر قرار میدهند. از چشمانداز نهادگرایی تاریخی، فرایند نهادسازی و کنش نهادسازانه بازیگران از یک سو عمیقا محدود به میراث نهادی مستتر در پس زمینه کنشهای نهادسازانه و از سوی دیگر تحت تاثیر منازعات و ستیزههای اجتماعی و سیاسی حول منافع متعارض در یک دوره خاص تاریخی است. البته از چشمانداز نهادگرایی تاریخی، همانطورر که تکوین نهادی مقوله تاریخی است، تغییر نهادی هم مقوله تاریخی است چرا که منازعه اجتماعی و سیاسی هیچگاه در نظام اجتماعی پایان نمی پذیرد و با توجه به اهمیت نهادها بویژه نهادهای سیاسی در نظام اجتماعی، بخش مهمی ازستیزهها معطوف به همین نهادهاست (کاظمی، 21:1391). میان تاریخ یک کشور و نهادهای که در آن تاسیس میشود ارتباط وثیقی وجود دارد؛ «ادعای مرکزی نهاد گرایی تاریخی آن است که طریقه انتخاب شده یک نهاد وقتی شروع به شکل گیری می کند یا زمانی که یک سیاست تنظیم می شود، تاثیر محدود کننده ای بر آینده دارد»Green, 2005: 62) ). نهادگرایان تاریخی معتقدند نهادها تجسم خط و سیر تاریخ اند. بر اساس گفته «پاتنام»[9]، تاریخ اهمیت دارد زیرا راهی است که نهادها از آن عبور میکنند. درنهادگرایی تاریخی مفاهیمی چون بزنگاه، افق زمان، وابستگی به مسیر و بازخورد مثبت مورد تحلیل و تبیین قرار میگیرند.
2- بزنگاه
شوکهای بزرگ و بیرونی معمولا بزنگاههای مهم تلقی میشوند. در این ادبیات رخدادهای مهم نظیر جنگ یا بحرانهای اقتصادی، اجتماعی و سیاسی تسریعکننده تغییرات نهادی ماندگار به حساب میآیند. باید توجه داشت تبیین تغییر در چنین برهههایی معمولا منحصر به فرد و موضعی است (پیرسون، 228:1393). تحلیل تاریخی میتواند با در نظر گرفتن نقاط حساس که مسیر آینده رخدادهای مورد مطالعه به طرز معناداری متاثر از آنهاست، توالی علی جریانات را به هم پیوند دهد. لحظات گشودگی و گستردگی دایره انتخابهای پیش روی کنشگران را «بزنگاه »میخوانند. بزنگاهها مسیرهای مستحکم تحول سیاسی خلق میکنند (پیرسون،76:1391). لحظات کوتاهی وجود دارند که در آنها فرصتها برای اصلاحات نهادی مهم آشکار میشوند، و به دنبال آنها دورههایی طولانی ثبات نهادی از راه می رسند، این بزنگاه از آن جهت مهم هستند که آرایشهای نهادی را بر مسیر گذرگاه هایی قرار میدهند که تغییر دادن آنها بسیار دشوار است.
3-افق زمان
بیگمان فهم تاریخ نیازمند توجه به پدیدهها و فرایندها در طول زمان است. علتهایی که در طول زمان شکوفا شده و در زنجیرهای درهمتنیده به رخداد نهایی می انجامند. اساس توجه به این منطق که نیروها در طول زمان تغییر میکند و بازگشت به وضعیتهایی که زمانی بر آنها گذشته با توجه به تحول نیروها دشوار می باشد؛بر منطق زمانمند حکم فرماست. بسیاری از نتایج تصمیمهای سیاسی خصوصا مداخلات سیاستگذارانه پیچیده یا اصلاحات نهادی اساسی، تنها در دراز مدت نتیجه میدهند ولی کنشگران سیاسی و مخصوصا سیاستمداران، غالبا به پیامدهای کوتاه مدت اقدامات خود علاقه دارند؛ لذا معمولا تاثیرات دراز مدت از نظر آنها به حساب نمیآید (فاضلی،43:1392). در کل موضوع زمانبندی و توالی به اهمیت وقایع و تصادفات تاریخی و نقاط بزنگاه به تحولات سیاسی و اجتماعی که اموری تکرار پذیر نیستند اما به شدت بر جهت گیری امور در آینده تاثیر می گذارند، اشاره دارد. همین امر نشان میدهد که کیفیت چنین توالی امور تاثیر قاطعی در سرانجام مسیر طی شده خواهد داشت. یک توالی خاص میتواند برخی روندها را تقریبا برگشتناپذیر کند و برخی گزینههای احتمالی به کلی منتفی شوند.
4- وابستگی به مسیر
وابستگی به مسیر نشان میدهد که انتخابهای گذشته دایره انتخابهای آینده را محدود میکند. مسائل اجتماعی به دلیل ماهیتی که دارند باید در بستر زمان تحلیل شوند. «سویل»[10] مفهوم وابستگی به مسیر را به این معنا می داند: «هر آنچه در زمان قبل تری رخ می دهد رخداد های ممکن در زنحیره ای از رخداد ها را تحت تاثیر قرار می دهد که بعدا اتفاق می افتد.»(سویل ،263:1396).
«هاکر»[11] نیز معتقد است: «وابستگی به مسیر ناظر بر پیدایش مسیرهایی است که ماهیتا بازگشت از آنها دشوار است» (هاکر ،24:2002). مفهوم وابستگی به مسیر یکی از پیامدهای توجه به زمانمندی فرایند هاست. تصمیماتی که در گذشته گرفتهشده تا زمان حال هم دوام دارد و گزینههایی انتخابی در آینده را مشخص می سازد (کارل ،35:1388). ایده اصلی در نهادگرایی تاریخی این است که سیاستهایی که در زمان شکلگیری نهاد یا در همان روزهای اولیه اتخاذ میشود تاثیر مداوم و تعیینکننده ای بر سیاستهای بعدی خواهد داشت؛ بنابراین لحظات تاریخی تاسیس یک نهاد اهمیت بنیادین دارد. مفهومی که این فرایند را توضیح میدهد «وابستگی به مسیر» است که چگونه نهاد ها در مسیر تاریخی خاصی باز تولید می شوند. از این منظر ظرفیت نهادی و میراث گذشته از جمله عواملی هستند که بر مسیرهای بعدی تاثیر می گذارند (حسینی زاده ،99:1391).
وابستگی به مسیر ناظر بر پیدایی مسیرهایی است که ماهیتا بازگشت از آنها دشوار است. هسته مرکزی مفهوم وابستگی به مسیر به مثابه موجودیتی پویا ناظر بر ایده تاریخ به مثابه فرایند شاخه شاخه شدن برگشتناپذیر است. در مقابل این مفهوم از وابستگی به مسیر، مباحث معاصر درباره این موضوع، بر دقایق ابداع نهادی، عمل انتخاب و شکل احتمالی آن به نحو بارزی تاکید دارد. تغییر نهادی در این دیدگاه معمولا کارکرد شوکهابی بیرونی در نظر گرفته میشود که نظمهای جا افتاده قبلی را گسیخته، و در مقابل، راه ابداع نهادی را میگشاید (تلن،218:2003). بر بستر تحلیل وابستگی به مسیر به باور نهادگرایان، سیاستها و تصمیمات مشابه در محیطهای متفاوت، نتایج متفاوتی به بار می آورد، چون هر جامعهای در روند تاریخی خود شاهد انباشت و ته نشست نهادهایی است که به عنوان بستر کنشها در دورهای بعدی عمل میکنند و چون این بستر در هر جامعهای متفاوت است.
5- فرایند بازخورد مثبت
فرایند بازخورد مثبت دارای خصایص زیادی از جمله پیشبینی ناپذیری، انعطافناپذیری، فراموشناپذیری و ناکارآمدی بالقوه مسیر میباشد. پویایی بازخورد مثبت دو عنصر اساسی دارد که حس تحلیلگران وابستگی به مسیر را شکل میدهد؛ اولی این پویایی را نشان میدهد که چگونه در برخی از بسترهای اجتماعی هزینه دست کشیدن از یک گزینه و روی آوردن به گزینه دیگر در طول زمان به طرز آشکاری افزایش مییابد؛ دوم اینکه پویایی عامل توجه به مقولات زمانبندی و توالی و لحظات شکلگیری و بزنگاهها را از دورههایی که مسیر همگرایی یکدیگرهستند، تقویت و جدا میسازد (جعفری،37:1393). باز خورد مثبت زمانی رخ میدهد که با هر گام برداشتن در یک مسیر، احتمال افزایش گامهای بعدی در همان مسیر افزایش مییابد. ویژگی بارز یک فرایند تاریخی مولد وابستگی به مسیر، بازخورد مثبت (یا خود تقویت شوندگی) است و با توجه به این ویژگی، هر گام در جهتی خاص،بازگشت از آن مسیر را دشوار میسازد (پیرسون ،36:1391).
برای درک شکلگیری نهادها، اعم از نهادهای سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی باید به تاریخ جوامع مراجعه کرد و به این درک دست یافت که نهادها چه به شکل خودانگیخته و چه در شکل طراحیشده خود، محصول چه فرایندی بوده و چگونه تکوین یافته و در پس زمینه آنها،چه نیروها و منافع متضادی درگیر بودهاند (کاظمی ،17:1392-19). ﻧﻜته مهمی ﻛﻪ ﺑﺎﻳﺪ در مطالعه نهادها ﺑﻪ آن ﺗﻮﺟﻪ ﺷﻮد آن اﺳﺖ ﻛﻪ ﮔﺴﺘﺮده ﻛﺮدن ﺑﻴﺶ از ﺣﺪ ﻣﻔﻬﻮم ﻧﻬﺎد ﻣﻤﻜـﻦ اﺳﺖ ﻣﻄﺎﻟﻌﺔ ﻧﻬﺎدی و ﻣﺮزﻫﺎی آن ﺑﻪوﻳﮋه در ﺣـﻮزة ﺳﻴﺎﺳـﻲ ﺑـﺎ ﺳـﺎﻳﺮ روشﻫـا را ﻣﺨـﺪوش ﻛﻨـد. ازاین روست که «دارون عجم اوغلو» و «جیمز رابینسون» مهمترین وﻳﮋﮔـﻲ ﻧﻬﺎدﻫـﺎ را «ﻇﺮﻓﻴﺖ ﺗﺄﺛﻴﺮﮔﺬاری ﺑﺮ اﻗﺪاﻣﺎت» و «ﺑﺎدوام ﺑﻮدن» معرفی میکنند و ویژگی نهادهای سیاسی را «ﺗﻮاﻧﺎﻳﻲ آﻧﻬﺎ در ﺗﺄﺛﻴﺮﮔﺬاری ﺑﺮ ﺗﺨﺼﻴﺺ ﻗﺪرت ﺳﻴﺎﺳﻲ در آﻳﻨﺪه» می دانند (جیمز رابینسون،1390 :267-275). این شاخص ﻣﻬﻤﻲ اﺳﺖ ﻛﻪ ﺑﺮ اﺳﺎس آن میﺗـﻮاﻧﻴﻢ سطح مشخصی را ﺑـﺮ ﻣﺮزﻫـﺎی مطالعه ﻧﻬـﺎدی در ﺣـﻮزه ﺳﻴﺎﺳﺖ ﻣﺸﺨﺺ ﻛﻨﻴﻢ. ﺑﺎ ﺗﻮﺟﻪ ﺑﻪ ﺗﺤﻠﻴﻞﻫﺎی ﻳﺎدﺷﺪه و ﺑﺎ ﺗﻤﺮﻛﺰ ﺑﺮ ﻧﻬﺎدﻫﺎی ﻣﺆﺛﺮ ﺑﺮ ﻋﺮﺻﺔ ﺳﻴﺎﺳـﻲ در کل نقطه عزیمت همه نظریههای نهادی توجه به جنبههای عینی و ساختاری سیاست، ترجیح نهاد بر فرد، تاثیر نهادها بر کنش فردی و اهمیت طراحی نهادها در زندگی سیاسی است (حسینی زاده، 1395:100).
نقطه ضعف این نظریهها ناتوانی در توضیح تاثیر اندیشهها و نیز تبیین فرایند تغییر نهادی است. همچنین در انتقاد بر نظریه نهادگرایی دولت باید گفت که در آن دولت فقط به عنوان عاملیت انحصاری در نظر گرفته میشود. .البته در این تردیدی نیست که علاوه بر نهاد سیاست، عوامل دیگری نیز در توسعه سیاسی دخیل هستند که از آن میان میتوان به عواملی مانند طبقات اجتماعی قومیت و مذهب و ترکیبی ازآ نها اشاره کرد (عالی زاد،6:1390). اما با توجه به محدودیتهای تحقیق فقط به نهادهای دولتی و ساختارهای رسمی و قانونی به عنوان یکی از عوامل موثر بر توسعه سیاسی تا کیدمیشود. تحلیل نهاد دولت از نظر ساختار درونی و نوع ارتباط آن با جامعه مدنی و تاثیر آن بر توسعه سیاسی در این تحقیق مدنظر است. درک بهتر ویژگیهای فرهنگی، سیاسی و اجتماعی ترکیه نیازمند مرور رابطه دولت و جامعه در برهههای تاریخی حائز اهمیت این کشور است. قصد نگارنده توصیف خام تاریخ نیست، بلکه رمزگشایی از روند تکوین رابطه متقابل دولت و جامعه مدنی در ترکیه است. دانستن چگونگی این رابطه به شفاف شدن منطق استیلای هریک از این دو مؤلفه در برهههای خاصی از تاریخ کمک می کند. در بحث تاریخی خواهیم دید که سنت سیاسی رایج در ترکیه همیشه به شدت دولتمدار بوده است؛ در عین حال، هر زمان که این استیلا توسط بخشهایی از جامعه با چالش روبرو شده، زمینه ظهور و بروز رگههایی از توسعه سیاسی بیش از هر وقت دیگری فراهم گشته است (داراب زاده ،32:1392). حال بر مبنای استدلال های مطرح شده، نمودار این پژوهش به شکل زیر ترسیم میشود:
ت- ماهیت دولت و روند توسعه سیاسی در ترکیه
1-دولت و توسعه سیاسی از جمهوری نوین ترکیه تا شکلگیری عصر اوزال
استمرار میراث نهادی امپراطوری عثمانی
شرایط نهادی دولت و عدم تعادل میان نهاد دولت و جامعه مدنی در دوره امپراطوری عثمانی، موجب تداوم ناکارآمدی نهاد دولت و وابستگی به مسیر و بازخورد ناشی از آن زمینه نضج گرفتن مسیر منتهی به بن بست در ماهیت نهاد دولت در دوره جمهوری نوین ترکیه شد. جمهوری ترکیه در سال 1923 تاسیس شد که در این دوره تاریخی نظام سیاسی نوین سعی داشت با ارائه و ترویج ارزشها، نهادهای جدید جامعه را به صورتی نوین سازمان و ساختار دهد (طاهایی،130:1380). در این دوران دولت به عنوان یک نهاد عالی نگریسته و جامعه و سازمانهای اجتماعی را به عنوان نهادهای فرعی در نظر میگرفتند. طبق نظر «متین هیپر»[12]، ترکیه دارای یک سنت دولت قوی است که بر پایه آن، نخبگان و نهادهای دولتی نقش غالب و مسلطی دارند و مشارکت مردم در تحولات سیاسی، اقتصادی و اجتماعی و منابع مادی و معنوی دولت بیتاثیر است. در ادامه این روند دولت ترکیه در دهه های 1940 ،1930 و 1920 ﻣﯿﻼدی ﺗﻐﯿﯿﺮات اﺟﺘﻤﺎﻋﯽ ـ ﺳﯿﺎﺳﯽ ﺳﺮﯾﻌﯽ را در ﻗﺎﻟﺒﯽ ﺟﺪﯾﺪ و ﺑﻪ ﻗﺼﺪ رﺳﯿﺪن ﺑﻪ ظرفیت و ﺗﻮاﻧﯽ ﻣﻌﺎدل ﻏﺮب ﺗﺠﺮﺑﻪ ﮐﺮد، ولی تناقضها و نا استواریها در ایدئولوژی دولت کمالیستی و اجرا و اعمال آن ایدئولوژی به زور و از بالا از طریق فرایندی که می توان آن را «شبه نوسازی» نامید، منجر به بروز بحرانهای عمدهای در پایان این دوره شد و دولتسالاری ساختار سیاسی-اجتماعی جامعه را به طور اساسی تغییر نداد (موثقی، 281:1379). این تحولات در چارچوب مدل تجدد آمرانه بود وهدف نهایی و بلند مدت دولت کمالیستی در خدمت استحکام قدرت سیاسی دولت جدید خود بود؛ مطابق این الگو،تغییر ابعاد نامطلوب جامعه از طریق استقرار یک حکومت متمرکز مقتدر، میسر است که با اجرای برنامههای اصلاحی بوسیله ماشین دولت در جهت زدودن ابعاد نامطلوب جامعه گام برمیدارد (اتابکی،23:1387).
در سراسر حیات جمهوری، این دولت بود که مسیر سیاسی و گفتمان سازمانیافته سکولاریستی را هدایت میکرد. .جوهر مدرنیزاسیون دولت کمالیستی سعی دارد حوزه های سیاسی را کنترل و محدود کند (امام جمعه زاده، 46:1392). در این دوره «آتاتورک» تمرکزگرایی اقتصادی توسط دولت را آغاز کرد و مداخله دولت در اقتصاد امری گریزناپذیر بود وچنین سیاستهایی موجب جدایی نهاد دولت از بدنه جامعه مدنی و پیدایش ساختارهای استبدادی گردید. در این دوره با چنین روندی اسلام و گروههای اسلامگرا به یک ابزار اپوزیسیون تبدیل شد. علاوه بر این، کمالیستها با پشت نمودن به دین، پیوند خود را با توده نیز تضعیف کردند (zurcher,1995:167).. از سوی دیگر گرایش ماهیت جمهوری به یک نظام و ساختار ایدئولوژیک قومی و سکولار، منجر به تضعیف ارزشهای اخلاقی وحدتآفرین شد و باعث تحریک احساسات ناسیونالیستی کردها گردید و این نگاه شکافهای اجتماعی و سیاسی را به دهههای بعد منتقل نمود .(yayman,2011:28) در این سالها تقابل درونی و نهادی میان سنتگرایان دولتی و نیروهای اجتماعی و جامعه مدنی تحولخواه به خوبی قابل درک است. این روند و رویکرد دولت به توسعه سیاسی با کودتای ژنرال «کنعان اورن» به عنوان یکی از ارکان دولت و افزایش آشوبهای سیاسی و گسترش فساد تا دهه 1980 تداوم یافت و زنگ خطر جدی و عامل محدودکننده اساسی برای فرایند توسعه سیاسی در ترکیه محسوب میشد. بعد از کودتای سال ۱۹۸۰،اقدامات دولت نظامی ترکیه مانند شدت عمل نسبت به آزادیهای فردی و تشکیل احزاب و دموکراسی، تشکیل شورای امنیت ملی و عضویت نظامیان در این شورا و نظارت آنان بر امور داخلی و خارجی، مسئله کردها و ممانعت از هر اقدامی در انتقاد به حکومت لائیک زمینههای نگرانی در مورد وضعیت آزادی و توسعه سیاسی در ترکیه را بهوجود آورد (ارغوانی پیر سلامی، 134:1396). بر این اساس قائم به ذات بودن دولت و عدم نیاز به یک منبع مشروعیت بخش بیرونی در این مقطع تاریخی منجر به استبداد و خودکامگی دولت در ترکیه شده است. نتیجه چنین شرایطی، بیگانگی نیروهای اجتماعی و دولت از یکدیگر و شکاف تاریخی دولت وجامعه بود. تنها رابطه قابل تصور بین دولت و جامعه، اعمال سلطه یک طرفه از سوی حکومت بر جامعه و انقیاد جامعه در برابر سلطه دولت بود. در این دوره تاریخی دولت به عنوان کنشگر و عامل اصلی تحولات جامعه و باور به عدم وجود نیروهای اجتماعی مستقل است. در واقع استقلال عمل و استیلای نهاد دولت در برابر نیروهای اجتماعی و شکل کنونی دولت دراین مقطع تاریخی باعث شد تا قابلیت نهاد دولت در اجرای پروژه توسعه سیاسی به بنبست منتهی شود. علاوه بر عملکرد ناموفق نهاد دولت باید توجه داشت که بر طبق نظریه نهادگرایی تاریخی زمانی که برنامه حکومتی یا شخصی روی یک مسیر حرکت داده می شود، تمایل جبری برای ادامه یافتن بوجود میآید و وابستگی به مسیر ناظر بر پیدایش مسیرهایی است که ماهیتا بازگشت از آنها دشوار است.
2- دولت ترکیه و توسعه سیاسی در دوران اوزالیسم و تضعیف کمالیسم افراطی
دوران اوزال: به مثابه بزنگاه مهم تاریخی و تحلیل توالی های واکنشی
شکلگیری دوره اوزال در مقایسه با دوره قبل پیش از آن باید به عنوان یک نقطه گسست و نقطه شروعی برای موجودیت یک جامعه جدید تلقی کرد. نحوه شکلگیری دوره اوزال و بنیادهای آن تفاوت اساسی با دولت پیش از آن دارد. سیاستهای بازار محور و مشی اقتصادی لیبرال در ترکیه که تورگوت اوزال از دهه1980 پیگیری کرد، طلیعه تحولات ساختاری متعددی در حوزههای فرهنگی و سیاسی و اقتصادی در کشور ترکیه بود (داراب زاده،26:1392). در دوران نخستوزیری و ریاستجمهوری اوزال اتفاقاتی روی داد که اوزال را وادار کرد دست به اقدامات سیاسی ویژه ای بزند، اقداماتی که نقش چندین ده ساله گروه افسران ودولت کمالیستی را در سیاست ترکیه به چالش کشاند. چنین رویدادهایی که نقطه اوج تنش و انتقاد گروه افسران نسبت به سیاست اقتصادی دوران اوزال ،فشار روز افزون از سوی رهبران احزاب دوره قبل از ۱۹۸۰بر دولت با بازگشت آنان به حیات فعال سیاسی، دیدگاه ضدنظامی مطبوعات و مهم تر از همه نسبت به دیدگاه مسالمتآمیز اکثر نمایندگان تشکل نظامی در قبال نخستوزیر هم زمان بود. اوزال کوشید از نفوذ نیروی نظامی در سیاست بکاهد. برای نمونه، او به مردم اجازه داد تا با انتخابات ملی درباره پیشنویس ماده ۴ که رهبران احزاب ماقبل ۱۹۸۰ را از ایجاد یا پیوستن یا داشتن هر گونه رابطهای با احزاب سیاسی تا سال ۱۹۹۰ منع میکرد تصمیم بگیرند. وی تمامی محدودیتهای موجود را در راه ایجاد احزاب سیاسی از میان برداشت. اوزال در هر وزارتخانهای مدیران غیرنظامی را جانشین مقامات نظامی کرد. به اتحادیههای کارگری اجازه فعالیت داد. اوزال در امور مربوط به استقلال نیروهای نظامی دخالت کرد و کوشید از نظر سیاسی، بر این نیرو تسلط داشته باشد (کراسیموس، ۶۵:۱۳۸۱).
این اقدامات در دوران حکومت اوزال، منجر به زوال تدریجی نفوذ دولتسالاری و دیوانسالاری نظامی- غیرنظامیگردید، و فضای فرصتهای جدید ایجاد شده توسط دولت اوزال در عرصه سیاست، اقتصاد و فرهنگ این امکان را برای گروههای هویتی فراهم ساخته تا هویت خصوصی خود را در عرصه عمومی عرضه کنند. از سوی دیگر این فضای جدید موجب طرح مباحثی گوناگون، از جمله حقوق کردها و علویها، در سطح عامه شد که خود چالشی در برابر ساختار یکه تازانه ماهیت دولت کمالیستی و اهداف اجتماعی- سیاسی آن به حساب میآمد (یاوز، 104:1389). لذا در عرصه سپهر عمومی در دوره اوزال سیاستورزی و رقابت در حیطه هویت و نیز حضور یک زبان سیاسی تازه پیرامون خصوصی سازی، حقوق بشر و جامعه مدنی به چشم می خورد (NILUFER GOLE,2001:136).
اوزالیسم را میتوان محصول ورود ترکیه به دوران جدید در دهه ۱۹۸۰ دانست. مهمترین ویژگیها و دستاورد دهه 80 در ترکیه تعدیل و اصلاح نهادهای دولتی بود که نوید بخش تغییر در ساختار قدرت سنتی ترکیه بودهاند. با روی کار آمدن حزب «مام میهن»توسط تورگوت اوزال در سال 1983 با ادامه اعتقاد به سکولاریزم، اقتصاد ترکیه از نگرش چپ فاصله گرفت و با روند جهانی شدن همراه گردید و در نتیجه تغییرات جدی در اقتصاد و به دنبال آن در عرصههای سیاسی و فرهنگی اتفاق افتاد. سیاست های دولت اوزال در حوزه اقتصاد اولین و موثرترین حرکت در راستای تضعیف ایدئولوژی دولت کمالیستی بود، تضعیف کمالیسم به نوبه خود به تضعیف ناسیونالیسم افراطی منجر شد که پیامدهای آن در عرصههای مختلف نظیر رشد و بالندگی جامعه مدنی، پیوستن به اتحادیه اروپا، خصوصیسازی، توجه به مقوله حقوق بشر، حقوق اقلیتهاو توجه به بخشهای پیرامونی جامعه مشهود است (قهرمانپور، 223:1384). اﻗﺪاﻣﺎت اوزال زﯾﺮﺳﺎﺧﺖهای ﺟﺎﻣﻌﻪ ﺗﺮﮐﯿﻪ را ﻋﻤﯿﻘﺎً ﻣﺘﺤﻮل ﮐﺮد و اﯾﻦ تحولات ﻣﻌﻄﻮف ﺑﻪ ﺗﻀﻌﯿﻒ ﺳﻠﻄﻪ دوﻟﺖ ﺑﺮ اﻗﺘﺼﺎد و ﺑﻪ ﺗﺒﻊ آن ﺑﺮ ﺟﺎﻣﻌﻪ و ﺳﯿﺎﺳﺖ ﺑﻮد؛ زﯾﺮا از ﯾﮏ ﻣﻨﻈﺮ ﺳﯿﺴﺘﻤﯽ اﻗﺘﺼﺎد ﺑﺎزار ﺑﻪ ﻋﻨﻮان ﯾﮏ زﯾﺮ ﺳﯿﺴﺘﻢ ﻧﻤﯽتواند ﺑﺎ ﻧﻈﺎم ﺳﯿﺎﺳﯽ اﻗﺘﺪارﮔﺮا و دوﻟﺖ ﻣﺤﻮر و ﯾﮏ ﺟﺎﻣﻌﻪ ﺳﻨﺘﯽ ﭘﺪرﺳﺎﻻر ﻫﻤﺰﯾﺴﺘﯽ داﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﺪ (مصلینژاد،61:1391).
سیاستهای آزادسازی اقتصادی اوزال باعث ظهور و قدرت گرفتن بخش خصوصی شد و در این میان اسلامگرایان بیشترین نفع را از سیاستهای اقتصادی اوزال بردند و توانستند موقعیت و قدرت اقتصادی خود را به صورت قابل توجهی افزایش دهند. «انجمن تجار و صنعت گران ترکیه» که در سال 1971 تاسیس شدهاست؛ از مهمترین نهادهای خصوصی موثر در روند توسعه سیاسی و دموکراتیزسیون در ترکیه میباشد. کار اصلی این انجمن نشر و گسترش اطلاعات به منظور تاثیرگذاری بر افکار عمومی است. مهمترین اتفاقی که در ترکیه بعد از دهه ۱۹۸۰ رخ داد، اجماع نسبی نخبگان در مورد لزوم گذار به اقتصاد بازار و خصوصیسازی بود. این اجماع نظر در دهه ۱۹۹۰، آن هم با وجود رقابتهای شدید، ادامه پیدا کرد و در قانون خصوصیسازی ۱۹۹۴ و اصلاح قانون اساسی ۱۹۹۳ و ۱۹۹۵ خود را نشان داد (ERGUN OZBUDUN,2000:134). در واقع شکلگیری عصر اوزال و رویکرد مثبت دولت او به توسعه سیاسی در واقع، ناقوس مرگ ماهیت دولت کمالیسم افراطی بود. سرانجام ظهور بخش خصوصی قدرتمند در ترکیه به عنوان محصول سیاستهای نئولیبرال دهه1980 موجب به هم خوردن معادله سنتی میان دولت و جامعه مدنی در ترکیه شده و با تقویت جامعه و نیروهای اجتماعی زمینه را برای تغییر رویکرد دولت ترکیه نسبت به توسعه سیاسی فراهم کردهاست و دولت کمالیستی در این مقطع تاریخی ناگزیر به پذیرش خواستههای جامعه مدنی شد Burak,2011:69)) .در دوره اوزال با گذشت زمان «شکاف قدرت» میان دولت و جامعه مدنی به طور نسبی از میان رفت و با رشد و توسعه بخش خصوصی و طبقه متوسط موجب قدرت یافتن گروههای غیردولتی گردید که با این تحولات، توسعه سیاسی فرایندی پویا با مشارکت و کنش متقابل دولت و جامعه مدنی تصور می شود (امیر احمدی،99:1385).
به این ترتیب ترتیب شکلگیری دوران اوزال به عنوان یک «بزنگاه مهم» تاریخی و نقطه شروع سلسله رخدادهای واکنشی منجر به پیدایش نیروهای اجتماعی، سیاسی و اقتصادی شد که هر چه بیشتر تلاشهای تمرکزگرایانه دوران جمهوری آتاتورک و ماهیت تمرکزگرایانه نهاد دولت را به چالش کشیدند.
3- دولت و توسعه سیاسی در دوران بعد از اوزال و به قدرت رسیدن حزب رفاه
با مرگ اوزال عرصه ساختارهای سیاسی و اقتصادی ترکیه دچار تغییر و بحران شد و قدرت سیاسی نیروهای نظامی و کمالیستها افزایش یافت. نمود اولیه این بحران، تورم اقتصادی و ناتوانی دولت در بهبود وضع اقتصادی است و نتیجه آن نارضایتی اجتماعی،اقتصادی و سیاسی مردم میباشد (دهقانی طرزجانی، ۱۰۳:۱۳۷۹). در این شرایط است که حزب رفاه به رهبری «نجمالدین اربکان» با سابقه اسلامگرایی در ایجاد احزاب اسلامگرا در دهه۶۰و۷۰ پا به عرصه وجود میگذارد (رضی،159:1388). در این دوره با تعدیل رویکرد دولت به توسعه سیاسی مانند دوره قبل زمینه توسعه دموکراتیک تا حدودی شروع میشود و در این راستا امکان به قدرت رسیدن حزبی اسلامگرا را فراهم میکند. ظهور گروههای اجتماعی و احزاب جدید اسلامی و برنامههای نظاممند آنها برای آزادسازیهای سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی فضای جدیدی را در ترکیه خلق کرد و چالشهای ایدئولوژیک برای دولت کمالیستی فراهم کرد. اما نهاد دولت در این آزمون سربلند خارج نمیشود زیرا با دخالت نظامیان و اقتدارگرایان سکولار در دادگاه قانون اساسی با انحلال حزب قانونی و با پشتوانه مردمی روشن می شود که تداوم دولتی نظامی و پادگانی گویای روندی خودکاهنده و عقیم در فرایند توسعه سیاسی است؛ زیرا این دولت بدون ارتباط ارگانیگ با لایه های میانی و جامعه مدنی چالشهای مختلفی در عرصه توسعه سیاسی ایجاد کرده و با استفاده از سیاستهای پلیسی و سختگیرانه در رقابتهای سیاسی دخالت تعیینکننده داشتهاست و نشان میدهد که ساختار سیاسی ترکیه درمورد جامعه مدنی که همان کلیت بازیگران و نهاد های غیردولتی است، دارای نقص و ضعف جدی است (karely, 1998:152).
به نظر میرسد علاوه بر اقدامات نهاد کمالیست در سرکوب دولت اربکان در ترکیه، گفتمان اسلامگرایی حزب رفاه ظرفیتی بالا برای حل مشکلات داخلی ترکیه نداشت، زیرا اربکان، به عنوان رهبر حزب رفاه، نتوانستند تعادلی میان مبارزههای ساختارشکنانه خویش بر ضدگفتمان کمالیسم و نیاز برای ملاحظه منافع نهاد های سکولار ترکیه بوجود آورد؛ از اینرو سیاستهای اعمال شده، از سوی این حزب که قرار بود تنشهای اجتماعی در ترکیه را کاهش دهد، بیشتر به نزاع گفتمانی جامعه ترکیه در امتداد شکاف های سکولار- اسلامی انجامید .(Dagi, 2005:37) در این دوره متعاقب انحلال حزب قانونی اسلامگرای رفاه تا به قدرت رسیدن حزب عدالت و توسعه کماکان برخورد غیردموکراتیک نهاد دولت با نهادهای مدنی و فعالان سیاسی بویژه اسلامگرایان ادامه پیدا میکند و تناقضات فکری و سیاسی درروابط دولت و جامعه مدنی موجب خلق و تشدید بحران توسعه سیاسی میشود.
4- حزب عدالت و توسعه و تثبیت پیکربندی نهادی مبتنی بر تعادل نهادی
تداوم میراث نهادی اوزال را به طور آشکار میتوان در دوره حزب عدالت و توسعه مشاهده کرد.در واقع مسیر طی شده در دوره اوزال به نحوه شکلگیری تحولهای سیاسی دوره حزب عدالت و توسعه تاثیر میگذارد. سومین دوره ﺗﺎرﯾﺨﯽ در روﻧﺪ ﺗﺤﻮﻻت ﺗﺮﮐﯿﻪ ﻣﺘﻌﻠﻖ ﺑﻪ دورهای اﺳﺖ ﮐﻪ روﯾﮑﺮد اﺳﻼﻣﯽ درآن ﮐﺸﻮر ﺷﮑﻞ رسمی ﭘﯿﺪا ﮐﺮد و با ظهور حزب «عدالت و توسعه» اداره کشور از سال 2002 به طور علنی در دﺳﺖ اﺳﻼمگرایان ﻗﺮار ﮔﺮﻓﺖ. در این دوره ﺿﻤﻦ حفظ اصول کلی سکولاریسم سنتی ترکیه که از سال1923 تاکنون ادامه دارد و پیروی از اصول اقتصاد آزاد که در دهه توسط اوزال 1980 پایهگذاری شد، گرایشهای مذهبی مردم به صحنه سیاسی و اقتصادی جامعه نفوذ کرد و نظامی متفاوت از دوره های قبل را بوجود آورد که ترکیبی از سکولاریسم ،آزادی اقتصادی و حفظ رویکرد اسلامی است (بهکیش،9:1389).
در سراسر حیات جمهوری ترکیه این دولت بود که مسیر سیاسی جامعه را هدایت کرده است ولی از آغاز دهه 80 سیاست دولت نسبت به اسلامگرایی دچار تغییرات بنیادینی هم در شیوه اجرایی و هم ماهیت خود شد. عناصر اسلامی در حوزههای عمومی و سیاسی که تا آن زمان در انحصار معیارهای سکولار قرار داشتند، تحمیل شدند. گسترش و تقویت نقش آفرینی بورژوازی جامعهمحور مسلمان و هژمونیک شدن ایدههای حزب اسلامگرای عدالت و توسعه در دهه اخیر از نمودهای بارز این تحولات ساختاری است که زمینه رشد و توسعه احزاب اسلامگرا در ترکیه به واسطه فشارهای اعمال شده توسط مردم بر نظام فراهم نموده و نتیجه مستقیمی از برنامهها و سیاستهای دولت ترکیه بوده است (طاهایی، 145:1380).
با روی کار آمدن حزب عدالت و توسعه در سال 2002 دولت ترکیه تصمیمات و اقدامات متفاوت و بعضا متناقضی را در عرصه سیاست داخلی خود دنبال کردهاست. این حزب ﺑﺎ اﻳﺠﺎد ﺗﻐﻴﻴﺮ و ﺗﺤـﻮﻻت ﺟـﺪی در ﺳﻴﺎﺳﺖ داﺧﻠﻲ و ﺧﺎرﺟﻲ اﻳﻦ ﻛﺸﻮر ﻣﻮﻓﻖ ﺷﺪ ﺗﺎ ﺣﺪ زﻳﺎدی ﺑﺮ شکافهای اﺟﺘﻤﺎعی ﻣﺬﻫﺒﻲ، قومی و ﺳﻴﺎﺳﻲ ﺗﺮﻛﻴﻪ ﻛﻪ رﻳﺸﻪ در ﺗﺎرﻳﺦ اﻳﻦ ﻛﺸـﻮر دارﻧـﺪ ﻓـﺎﺋﻖ آﻳـﺪ. این حزب با انجام اصلاحاتی از جمله رشد رسانهها، رشد و توسعه احزاب ملی و محلی، گسترش طبقات متوسط،کاهش شکافهای اجتماعی، توجه به حقوق اقوام و مذاهب و شناسایی حقوق گروههای فرهنگی زمینه انزوای ارتش، نهادهای قضایی و احزاب اپوزیسیون کمالیست را فراهم نمود و توانست ارتش و نظامیان را مطیع حکومت مدنی و انتخابی کند. در سالهای اخیر حزب عدالت و توسعه با رشد و تقویت نیروهای جامعه مدنی در برابر نهادهای کمالیستی خواسته های خود را تا حدودی بر آنها تحمیل کردهاند. علاوه بر این اصلاحات داخلی این حزب تبعات مثبتی بر روند توسعه سیاسی در ترکیه گذاشته، اما در بعضی مواقع که این حزب به بازتولید قدرت پرداخته و گرایشهای اقتدارگرایانه از خود بروز دادهاست، روند توسعه سیاسی با مشکلاتی مواجه بوده است (اشرف نظری، 13:1395).
یکی از اقدامات حزب بعد از به قدرت رسیدن این بود که، تحت فشار نظامیان و دیوانسالاران کمالیست هویت و برنامه اسلامی خود را تعدیل کرد و برای اعمال قدرت و حفظ جایگاه قانونی خود ناچار به همسویی با سیاستهای سختگیرانه رژیم سکولار شد. «آک دوغان»[13] یکی از نظریهپردازان حزب عدالت و توسعه، استدلال می کند که به منظور محافظت از آزادیهای دینی در ترکیه، سکولاریسم باید از چشماندازی دموکراتیک مورد باز تعریف قرار گیرد. به نظر او، تعریفی که از سکولاریسم، آنطور که توسط کمالیستها صورت میگیرد، میتواند به نوعی ایدئولوژی انحصارگرا، تمامیتخواه تبدیل شده و به مناقشات اجتماعی دامن زند (Akdogan, 2003: 105).
حزب عدالت و توسعه در برداشت خود از یک ترکیه جدید، نگاهی به بازسازی اتحادیهها و بازتوزیع قدرت سیاسی دارد؛ در پی راههایی برای خلق نهادها و ارزشهای تازه است؛ مهمتر از همه، میکوشد تا سبک و الگوی جا افتاده کمالیستی، به عنوان تفکری «مترقی» و «نخبه گرا» را تعدیل کند. هر چند رویای انتقال شایسته قدرت به مردم، به دلیل وسوسههایاقتدارگرایانه اردوغان و مشکلات ساختاری نهاد دولت ترکیه هنوز به طور کامل محقق نشده است (Aktay, 2003: 31). در واقع اسلامگرایان نوین ترکیه، بازیگرانی هستند که با عملکرد خود توانستهاند گفتمان دولت کمالیستی در این کشور را به روشهای دموکراتیک و مسالمتجویانه تضعیف کرده و گفتمان تازهای را به منصه ظهور برسانند؛ و معادله سنتی رابطه دولت و جامعه را به هم زده و به ساختاربندی دوباره نظام سیاسی، اجتماعی و فرهنگی ترکیه بپردازند (امام جمعه زاده وقاضی رهبر، 46:1392).
وقوع کودتای نا فرجام ۱۶ ژوئیه ۲۰۱۶ میلادی در ترکیه توسط تعدادی از اعضای نیروی ارتش به بهانه استقرار دموکراسی، حقوق بشر، نظم و قانون، شوک همگان را برانگیخت. هرچند این کودتا فرجامی نداشت؛ ولی به طور قطع، باید آن را یکی از مهمترین اتفاقات سیاسی ترکیه طی قرن بیست و یکم دانست، چرا که وقوع این کودتا تداوم جامعه مدنی این کشور را به چالش کشاند. در تمامی کودتاها ارتش همواره با دو استدلال وارد عمل شده است؛ نخست؛ ناکارآمدی دولتها در ایجاد نظم و امنیت عمومی و سامان دادن به مسائل سیاسی و اقتصادی که در شرایط کنونی نیز یکی از بهانههای سران کودتا، ناتوانی دولت در جلوگیری از اقدامات تروریستی در این کشور بوده است و دوم؛ نقض اصول کمالیستی که در این مورد هم کمالیستهایی که هنوز هم در بدنه ارتش حضور دارند، بر این باورند که دولت عدالت و توسعه از آرمانهای کمالیستی بخصوص لائیسم دور شده است (سمیعی اصفهانی، ۱۲۴:۱۳۹۶).
اما برخلاف این ادعا در سالهای اخیر ترکیب وتعدیل ایدهآلهای نهادهای سکولار با نهادهای اسلامی مهم ترین چهارچوب تاریخی است که در ترکیه شکل گرفتهاست. آنها در داخل چارچوبهایی که بوسیله ملیگرایان «کمال آتاتورک» ایجاد شدهبود و در زیرمجموعه فرهنگی دستگاه دیوانسالاری دولتی کار میکردند و هدف اولیه آنها افزایش نفوذ و کارایی دولت بود. با این وجود روند به این گونه بود که همزمان و همراه با افزایش گرایش های لائیستیدر دولت، قدرت و نفوذ عملی این نخبگان میانی نیز افزایش یافت (طاهایی، 141:1380). همچنین درسال های حاکمیت «اردوغان» که اقتصاد ترکیه بهبود یافته است و نهادهای سیاسی با ثبات در اختیار نخبگان غیرنظامی قرار گرفته است، نقش ارتجاعی ارتش در سیاست غیرقابل توجیه است (قضایی،125:1395).
دراین مقطع تاریخی کاهش تدریجی در توان سیاسی و میزان نفوذ اجتماعی نهاد دولت امری محتوم و گریز ناپذیر تصور میشود .بی تردید با این روند تحولات نهاد دولت، در آینده نزدیک حاکمیت در ترکیه از اصول حاکم کمالیستی به لیبرالیسم سیاسی-اقتصادی چرخش میکند و تعامل و هماهنگی بین روابط دولت و جامعه مدنی شکل می گیرد.
شکلگیری دوران حزب عدالت و توسعه بر پایههای متکثر قدرت ناشی از «ظرفیت، تعادل نهادی و میراث نهادی» همان رخدادهای اولیه است که بر اساس منطق و الگوی «توالیهای واکنشی» با به جنبش درآوردن زنجیرهای از رخدادهای واکنشی منجر به شکلگیری میراث نهادی ویژهای شد که ریشه در دوران اوزال دارد که تا به امروز تداوم دارد. تداوم میراث نهادی دوران اوزال به طور آشکار میتوان در دوره حزب عدالت و توسعه مشاهده کرد. اقدامات نهاد دولت و حضور نیروهای اجتماعی و تعادل نهادی به جامانده از میراث نهادی دوره اوزال در جهت رسیدن به توسعه سیاسی مطلوب به وضوح دیده میشود. با توجه به این منطق در این دوره شرایط مساعدی برای قدرت گرفتن مجدد نیروهای بازار فراهم شد.
ث- عوامل موثر در تبیین چشمانداز توسعه سیاسی در ترکیه
در این پژوهش نتیجه ممکن گذار از نظم اجتماعی دولتمحور، ایجاد نوعی از توازن قدرت میان دولت و جامعه مدنی است. در ادامه موضوع مورد بحث به نکاتی باید اشاره کرد:
نخستین مسئله که باید در نظر گرفت در هر جامعه ای، ایدئولوژی و نگرش سیاسی گروه حاکم و یا به سخن دیگر گفتمان مسلط، صرفنظر از سرچشمههای آن، نقش بسیار تعیین کنندهای در توسعه سیاسی دارد (بشیریه، 43:1387). بررسی جامعهشناختی رابطه دولت و جامعه مدنی در دوران جمهوری نوین و کمالیستی از آن رو حائز اهمیت است که وضعیت سیاسی و اجتماعی ترکیه در این عصر با چالش های متعدد از جمله چالش ماهیت نهاد دولت مواجه بوده است. تقویت قدرت نهاد دولت و کاهش نفوذ نیروهای اجتماعی نسبتا مستقل در عصر جمهوری نوین وشکلگیری گفتمان پساکمالیسم در عصر اوزال به عنوان یک نقطه شروع به بازنگری در ایدئولوژی کمالیسم و هویت دولت کمالیستی منتهی شده است؛ چرا که عنوان پساکمالیسم اشاره به این دارد که دوران جدیدی در حیات سیاسی ترکیه آغاز شده است که تفاوتهای بارزی با گذشته دارد. عدهای به تبعیت از ادبیات سیاسی رایج در فرانسه از آن به عنوان جمهوری دوم برای توصیف این دوران جدید استفاده می کنند، دورانی که با سیاستهای تورگوت اوزال در دهه 1980 آغاز و پس از وقفهای ده ساله پس از مرگ وی، در سال 2002 و با پیروزی حزب عدالت و توسعه در انتخابات پارلمانی با شتابی بیشتری به راه خود ادامه دادهاست (قهرمانپور، 321:1394). چنین روندی در توازن قدرت بین نهاد دولت و نیروهای اجتماعی موثر بوده است.
در مورد دومین متغیر مهم؛ باید به این نکته اشاره کرد که ا اقتدارگرایی، دولت محوری و مطلق گرایی سیاسی از ویژگیهای بارز ماهیت دولت ترکیه قبل از دهه 80 بود اما تحولات سیاسی، اجتماعی و اقتصادی به وقوع پیوسته در دهه 80 و شکلگیری عصر اوزال از یک سو و همسویی سیاستهای وضع شده از سوی دولت در زمینه توسعه سیاسی و تقویت جامعه مدنی از سوی دیگر، رابطه دولت با جامعه مدنی را متحول نموده و موازنه قوا را در عرصه سیاسی نیز به چالش کشید و تحرکی برای تقویت و نزدیکی گرایشهای میانهرو و همچنین تضعیف جریانهای رادیکال فراهم شد؛ و این روند قدرت مانور و چانه زنی لائیک های تندروها را کاهش داد؛ چرا که شکلگیری شرایط اجتماعی متفاوت، امکانات و محدودیتهایی متفاوت را برای گروههای مختلف سیاسی رقم زد و زمینه ایجاد صورتبندی جدیدی در عرصه سیاست، موازنه قوا، تغییر معادلات قدرت و رشد جریان های تحول خواه را فراهم کرد (مطلبی، 153:1392).
سوم اینکه؛ به نظر میرسد درباره رابطه توسعه سیاسی و سنت دولت در ترکیه، تا قبل از دهه80 نشان از وجود رابطه تعارضآمیز میان آن دو است. در این فرض توسعه سیاسی و ساختار دولت از همان ابتدا در فضایی خارج از یکدیگر و رودروی هم تصور می شوند اما بعد از دهه80 روابط نهاد دولت و توسعه سیاسی بر خلاف دهههای گذشته بر اساس تعاملات درونی دولت در ترکیه بررسی میشود که موقعیت دولت ترکیه و شرایط آن به گونهای است که خود مهمترین عامل تعدیلکننده برای توسعه سیاسی در سالهای اخیر بوده است. همچنین اصول تشکیلاتی فرهنگ مسلط و نهادهای سیاسی کمالیزم در سالهای اخیر دچار تغییرات نسبی شدهاند. در سالهای اخیر دولت به تدریج هشیاری و ظرفیت بیشتری برای تعدیل و خلق چهارچوبهای جدید برای دربرگیری طرحها و رشد جامعه مدنی و به تبع آن توسعه سیاسی از خود نشان داده است. نمود عینی آن استقرار «دین مدنی» که با این روند تضعیف اقدامات و باورهای سیاسی لائیک به برجستگی گراییده و حضور فعال جریانها و گروههای مدنی و مذهبی در همه سطوح جامعه سیاسی از جمله ایجاد نظام چندحزبی، ظهور کارآفرینان جدید اسلامی، شبکههای خدمات عمومی، روشنفکران و صاحبان تجارت و بانکداری است. همچنین در سالیان اخیر گروههای اسلامی، کردی و علوی با اعتماد به نفس تازه، پرسشهایی مطرح کردند و گشایش عمده در فرصتهای سیاست، اقتصاد، آموزش و رسانه حاصل شدهاست. درواقع در تاریخ روابط دولت باجامعه مدنی و توسعه سیاسی تا آغاز دولت اوزال با برتری کامل دولت و عدم توازن نهادی همراه بوده است. اما از نیمه دوم دهه هشتاد دیگر ابتکار و فرادستی سابق در استراتژی های نهاد دولت دیده نشدهاست. به این ترتیب باید گفت برتری نسبی جامعه مدنی و نیروهای اجتماعی در دو دهه اخیر در طی یک پروسه تدریجی تعامل با دولت حاصل شده است. در این سالها گرایشهای نهادینه سنتگرایان دولتی در مقابل نیروهای جامعه مدنی تغییر یافته است و چرخش محسوسی در جهتگیری کمالیستها و نظامیان سکولار پدید آمده است (طاهایی،153:1380).
چهارمین متغیر؛ چشمانداز توسعه سیاسی، سیاستهای نئولیبرالیسم دولت اوزال گشایشی عمده در فضاها و فرصتهای سیاست، اقتصاد، آموزش و رسانهها به وجود آورد. اقدامات او تاثیرات ساختاری دراز مدت در جامعه داشت در این فضا بود که احزاب اسلامگرا اجازه حضور در جامعه مدنی نیمبند ایجادشده بعد از کودتای ۱۹۸۰ را بدست آوردند .با بحرانهای ایجاد شده برای ایدئولوژی رسمی، شکست انحصار دولت کمالیستی بر ابزارهای قدرت را شاهد هستیم. حرکت از اقتصاد دولتی به اقتصاد آزاد و خصوصیسازی به آزادیهای مدنی نیاز داشت؛ این آزادیها مدنی، باعث رشد نسبی احزاب، جنبشهای مدنی و مطبوعات شد (واحدی، 225:1384). در نتیجه چنین تحولاتی چشمانداز روشنی در تعادل نهادی میان دولت و جامعه مدنی دیده میشود که خود زمینهساز ظهور گروهها و احزاب اسلامگرا در صحنه سیاسی ترکیه محسوب میشود.
پنجمین متغیر؛ قدرتیابی حزب عدالت و توسعه در چند سال اخیر بوده است. احزاب اسلامگرا با بهرهگیری از فرصتهای رقابتی سیاسی موجود در نظام چندحزبی ترکیه باعث کاهش محبوبیت نسبی لائیک ها در ترکیه شدند و به عنوان حزبی که تلاش کرده روندهای مرتبط با جریان سکولار و اسلامگرایانه را در مدار مشترک تعریف کند. سران حزب عدالت و توسعه به این آگاهی دست یافته اند که به منظور ایجاد جبههای وسیعتر در مقابل مراکز کمالیستی و کسب مشروعیت در فضای اجتماعی ترکیه به گفتمان جدید نیاز دارند که به ارزشهای مدرنیته، حقوق بشر و حاکمیت قانون تاکید می کند (Tamiyici, 2003: 463) . این حزب با این اقدام به ساختاربندی دوباره نظام سیاسی، اجتماعی و فرهنگی ترکیه پرداخت و با تاکتیکهای خود با گفتمان کمالیستی و ماهیت اقتدارگرایی دولت به مقابله برخاست و توانست گامهای بسیار بزرگ در جهت رشد و اعتلای ترکیه بردارد (حیدری زاده نائینی، 325:1380).
نتیجهگیری
نهادگرایی تاریخی با پرهیز از تمرکز بر یک زمینه نهادی یا سازمانی منفرد و مورد توجه قراردادن کلیت پیکربندی نهادی و مطالعه تعامل و کنش متقابل بین نهادها در یک زمینه گسترده نهادی، از اتخاذ هرگونه مدل تک عاملی برای تبیین تحولات تاریخی اجتناب می کند. تاکید بر «بزنگاههای مهم» تاریخی، زمانبندی و توالی سلسله رخداد های ناشی از این بزنگاهها از مدل تک خطی فاصله گرفته و شکلگیری مسیرهای متفاوت و میراثهای تاریخی جداگانه و متمایز در مسیر تحولات جوامع مختلف را مورد توجه قرار می دهد. در اغلب تحقیقات درباره رابطه سنت دولت و توسعه سیاسی در ترکیه فرض تعیینکننده وجود دارد که از پیش جهتگیری تحقیق را تحتتاثیر قرار میدهد و آن عبارت است از وجود رابطه تعارضآمیز میان ماهیت نهادی دولت و توسعه سیاسی است. در این فرض، ساختار دولت و توسعه سیاسی از ابتدا رودرروی هم قرار میگیرند. این فرض تاکنون مانع از درک پیچیدگیهای روابط میان دولت و جامعه مدنی در طول دهه های گذشته تاریخ سیاسی ترکیه بوده است. برخلاف چنین روندی در مطالعات مربوط به توسعه سیاسی، این مطالعه به بررسی سازوکار نهادی دولت و رابطه آن با جامعه مدنی و توسعه سیاسی پرداخته و رابطه توسعه سیاسی و ماهیت نهاد دولت دهههای اخیر را بازنمایی میکند. همچنین این تحقیق در بررسی خود معتقد به عاملیت انحصاری دولت در فرایند توسعه بهویژه توسعه سیاسی در کشور ترکیه نیست و بر این نظر است که بسترهای اجتماعی، فرهنگی،تاریخی و اقتصادی در توسعه سیاسی ترکیه دخیل هستند که به علت محدودیت تحقیق به آن اشاره نشده است.
بررسی سیر تاریخی توسعه سیاسی در ترکیه از زمان تاسیس این جمهوری تا کنون نشان میدهد که با توجه به ماهیت نهادی دولت و یک جانبهگرایی قدرت دولتی در رابطه دولت و جامعه مدنی و نیروهای اجتماعی در دوران آتاتورک و قبل از دهه 1980 با چالش ها و متغیرهای تهدیدزا مواجه بودهاست. با وجود این با توجه به روی کار آمدن تورگوت اوزال که تحولات ساختاری عمیقی در عرصه اقتصاد و رشد و بالندگی جامعه مدنی روی داد، معادلات پیشین قدرت را تا حدود زیادی بر هم زد و رابطه دولت و جامعه مدنی را با دورههای قبل متفاوت کرد. همچنین با شروع دوران حزب عدالت و توسعه به عنوان حزبی که تلاش کرده تا روند های مرتبط با جریان سکولار و اسلامگرایان را در یک مدار مشترک تعریف کند و با وجود حوادث دو سه سال گذشته در تحریک گروه های قومی، عدم تعامل مثبت با احزاب و در نهایت رخداد کودتای نافرجام 2016 علیه اردوغان، این حزب نقش عمدهای در تداوم بخشی به توسعه سیاسی ایفا می کند. در این مقاله بر اساس رویکرد نهادگرایی تاریخی، شکل گیری دوران اوزال به عنوان یک «نقطه گسست» و «بزنگاه مهم» در نظر گرفتهشده که بر اساس الگوی «توالیهای کنشی» با به جنبش در آوردن سلسلهای از رخدادها، زمینه میراث نهادی خاصی شد که فراتر از دوره اوزال تداوم داشته است.
این مقاله با عنایت به تأملات جدی و سؤالات اساسی که در فرایند تحول دولت در ترکیه وجود دارد، میتواند برای ارائه تحلیل مناسبات دولت و جامعه مدنی به مثابه یک امر اجتماعی رهگشا باشد. به نظر میرسد برای نیل به توسعه سیاسی در ترکیه لازم است به تداوم تغییر در «نگرش و ماهیت نهاد دولت» و همچنین افزایش «ظرفیت و کارایی نهاد دولت» به عنوان یک راهکار امیدوار بود و برای تداوم توسعه سیاسی در آینده این کشور به عنوان پیشنهاد سازنده، میتوان به تقویت ظرفیت تاریخی جامعه ترکیه برای برقراری یک رابطه متوازن و پایدار بین نهاد دولت و نیروهای اجتماعی با الگوگیری از پیکربندی نهادی و مبتنی بر ترکیب و تنوع و منافع اجتماعی موجود در جامعه به یک نتیجهگیری مطلوب رسید.